معرفی کتابی با موضوع کارآفرینی
«عجيببودنت، پيشينهات و استعدادت را بپذير. کليدهاي موفقيت اگر در اينها نباشند، در هچجاي ديگري هم نيستند.»
در روزهايي که تب استارتآپي بالا گرفته است و کسب وکارهاي نوين در صدر اخبار کسب وکار قرار دارند، گاه با کسب وکارهايي سروکار داريم که مملو از افرادي هستند که با روياپردازي آغاز ميکنند و درصد بالايي با شکست مواجه ميشوند. شايد بد نباشد قبل از شروع اين افراد با دانش بيشتر و در واقع نگاه بازتري به سراغ موضوع بروند. يکي از راه هاي آشنايي با مسير انجام کار، مطالعه تجربيات کساني است که اين مسير را پيموده و اطلاعات بيشتري به دست آوردهاند.
خوشبختانه در حال حاضر کتابهاي خوبي در بازار کتاب ايران تاليف يا ترجمه شدهاند که خواندنشان براي بسياري از افراد ضروري است. يکي از اين کتابها را انتشارات آريانا قلم سال گذشته روانه بازار کرده است. در اين کتاب با شخصي به نام بن هاروويتز، کارآفرين و بنيانگذار بسياري از شرکتهاي مطرح در سيليکون ولي، آشنا ميشويم که با زباني روشن، مستقيم و صادقانه، معرفتي عميق از راهاندازي و اداره استارتآپها را ارائه ميدهد.
در اين يادداشت براي شما از کتابي تحت عنوان انگليسي «The Hard Thing about the Hard Things» صحبت ميکنيم. سعيد قدوسينژاد اين کتاب را ترجمه و انتشارات آريانا قلم با نام «سختي کارهاي سخت» در پاييز سال 1395 به چاپ رسانده است. متن روان و در واقع ترجمه تخصصي و در عين حال جذاب براي مخاطب فارسيزبان باعث خواهد شد که بهراحتي دست از خواندن کتاب نکشد.
شما فکر ميکنيد در صورتيکه يک کارآفرين تصميم بگيرد تجارب عيني و ذهني خود را با ديگران به اشتراک بگذارد، بايد از چه چيزي بگويد و بنويسد؟ آيا بايد فرصتهايي را که در طول ساليان متمادي به سراغش آمدهاند، بازگو کند يا دشواريهايي را که از سر گذرانده و چالشهايي که با آنها درست و پنجه نرم کرده است؟ در واقع براي شرح اين واقعيات که همراه با پستي و بلنديها و جزئيات بسيار است، نقطه آغاز کجا خواهد بود؟ آيا تصوير کلياي که ارائه ميشود، بايد حاوي بيمها باشد يا روياها؟
بن هاروويتز در کتاب «سختي کارهاي سخت» بيش از هر آنچه تصور کنيد، واقعيات را بيان کرده است و بدون تجويز نسخهاي تمامنما، راهنمايي قدم به قدم و در عين حال جامع از راهاندازي و اداره يک کسب وکار ارائه نموده است.
بيان نويسنده به گونهاي است که مخاطب ترجيح ميدهد تا اتمام آن دست از خواندن نکشد و پس از آن احتمالا صفحه به صفحه و سپس پاراگراف به پاراگراف با دقت و تاملي بيشتر مطالعه کند. بن هاروويتز در اين کتاب از سرگذشت خود به عنوان يک کارآفرين صحبت ميکند و مجموعهاي داستانوار از دشواريهايي که در زمان مديريت شرکت Loudcloud طي سالهاي انتهايي ده ه نود ميلادي و ده ه ابتدايي هزاره سوم ميلادي تجربه کرده، با مخاطب به اشتراک ميگذارد.
در مقدمه کتاب، بن هاروويتز فضاي کلي ذهن خود را اينگونه ترسيم ميکند: «هر وقت کتاب مديريتي يا خودياري ميخوانم، ميبينم دارم به خودم ميگويم: درست، اما سختي ماجرا واقعا آن چيزي نبود که گفت. سختي کار، تعيين هدفي بزرگ، مهيج و بيباکانه نيست، سختي کار، اخراج آدمها به خاطر نرسيدن به آن هدف بزرگ است. سختي کار استخدام آدمهاي عالي نيست، سختي کار وقتي است که اين آدمهاي عالي کمکم خود را محق ميدانند و چيزهايي نامعقول طلب ميکنند. سختي کار چيدن ساختار سازماني نيست، سختي کار برقراري ارتباط بين آدمها در ساختاري است که طراحي کردهايد. سختي کار ديدن روياهاي بزرگ نيست، سختي کار نيمهشب از خواب پريدن با عرق سرد است وقتي که آن رويا به کابوس تبديل شده است.»
و با اين مقدمه بن هاروويتز مخاطبان را به مرور تجريبات ارزشمند خود فرا ميخواند. «سختي کارهاي سخت» در 10 بخش و 382 صفحه ارائه شده است که عناوين آن عبارتند از: از کمونيست تا سرمايه گذار خطرپذير، جان سالم به در خواهم برد، اينبار احساس، وقتي چيزها به هم ميريزد، مواظب افراد، محصولات و منفعتت باش، جريان کسب وکار در جريان، رهبري کردن، حتي وقتي نميداني کجا داري ميروي؟، قانون اول کارآفريني: هيچ قانوني وجود ندارد، پايان آغاز.
هر بخش از کتاب شامل مجموعهاي از عناوين ديگر ميشود که از زواياي مختلف موضوعات مطرحشده را زير ذرهبين نويسنده قرار داده است. در آغاز هر قسمت از کتاب با شرح موقعيتي داستاني مواجه ميشويم که به نظر ميرسد هدف آن فراهم کردن فضايي است تا بهواسطه آن خواننده بتواند خود را در همان موقعيت تصور کند. سه فصل آغازين کتاب خواننده را با شخصيت نويسنده، داستان زندگي و همينطور خانوادهاش آشنا ميکند. در اين بخش بن هاروويتز تصميمات شخصي خود را که حتي شامل داستان قرار ملاقات با دختر مورد علاقهاش و همينطور ماجراي ترک کسب وکاري که به آن مشغول بوده و پيوستنش به کسب وکاري جديد ميشود، با خواننده در ميان ميگذارد و البته با هدفي مشخص اين کار را انجام ميدهد که از رهگذر آن آموزه هاي فراواني به خواننده منتقل ميشود.
با آغاز فصل چهار، خواننده به فضاي نسبتا جديتر و البته جذابتري وارد ميشود. عمده کارآفرينان از اينجا به بعد را با جزئينگري بيشتر ميخوانند و به عبارتي بيشتر درک ميکنند. بسياري از افرادي هم که کتاب را خواندهاند، همنظرند که اين فصل از فصلهاي الهامبخش و راهگشا براي آنان بوده است. نويسنده در بخشي از فصل چهارم کتاب مينويسد: «مردم هميشه از من ميپرسند: راز موفقيت در مديرعاملي چيست؟ متاسفانه هيچ رازي وجود ندارد، اما اگر يک مهارت برجسته وجود داشته باشد، توانايي تمرکز کردن و انجام حرکت در زماني است که هيچ حرکت خوبي وجود ندارد. دقيقا همان زمانهايي که واقعا دلتان ميخواهد قايم شويد يا بميريد، بزرگترين فرق بين مديرعاملها ايجاد ميشود. اين فصل آموزه هاي فراواني در دل خود جاي داده که عمده آنها راهحلهايي است در مورد چگونگي جان سالم به در بردن از مخمصه ها بدون درجا زدن و عقب نشستن!»
فصل پنجم از بزرگترين سرمايه هر سازماني که شامل نيروي انساني است، صحبت به ميان ميآورد و از مهمترين فصلهاي کتاب محسوب ميشود. بيان دوستداشتني نويسنده و در واقع تم داستاني کتاب و طرح موقعيتهاي مناسبش، راهحلهاي زيادي در اختيار مخاطبان قرار ميدهد.
در فصلهاي انتهايي، خواننده با چالشهايي ديگري که ممکن است براي هر کسب وکاري به وجود آيد، آشنا ميشود و در مقابل از تجارب نويسنده بهره ميبرد. بن هاروويتز با تکيه بر تجربه بينظيرش بهخوبي هرچه تمام، مسئله هايي را که در زمان راهاندازي و در واقع جانگرفتن يک کسب وکار به وجود ميآيد لمس کرده و به صورت واقعبينانهاي به بيان راهکارهايي پرداخته که به افراد فعال در اين حوزه کمک خواهد کرد.
آخرين فصل تير خلاصي است براي جمعبندي کتاب از سوي نويسنده که با ظرافت تمام جملهاي بيان ميشود که مدت زيادي در ذهن خواننده حک شده و او را به تامل واميدارد؛ همان جملهاي که در ابتداي متن هم گفته شد، اما ذکر دوباره آن خالي از لطف نيست: «عجيببودنت، پيشينهات و استعدادت را بپذير. کليدهاي موفقيت اگر در اينها نباشند، در هيچ جاي ديگري هم نيستند.» در اصل بن در اين بخش از مهمترين درس کارآفريني حرف ميزند و آن چيزي نيست جز استقبال از مخمصه!
منبع: مجله دانش بنیان
ارسال به دوستان